2011/11/28

دل تنها ، دلتنگ

هیچ چیز و هیچ چیز نیست که امشب به اندازه ی آغوشت نیاز داشته باشم...سردم است و انگار هیچ گاه گرم نخواهم شد...دستانم را دورم می پیچیم و زیرپتو قایم می شوم و می لرزم...دلم سکوت می خواهد...تو باشی و سکوت... آنقدر که فقط و فقط صدای نفس هایت را بشنوم و همان طور که در آغوشت می خزم ، هوایت را نفس بکشم
شاید سرما بهانه است...من فقط دلتنگ شده ام ، دلتنگ و کم طاقت
دست هایت را بیار
لا به لای انگشت های تابستانیت گرم می شوم
لب هایت را بیار
بهار از گوشه ی لب های تو آغاز می شود
و طعم توت فرنگی نوبرانه
آری آری...دلتنگم و بسیار دلتنگ حتی
و هیچ چیز هیچ چیز نیست که امشب به اندازه ی آغوشت نیاز داشته باشم


No comments:

Post a Comment