2011/11/07

پانزدهمین برگ از ماه دوم

تو دست هایت را جایی جاگذاشته ایی می دانم و عکس چشم های مرا...تو بارانی از نبودن ها را پشت سرگذاشته ایی و امروز پری از بودن می دانم
مرا بنویس ، با همان دست هایی که نداریشان ، کنار همان دفتری که همیشه کارهایت را گوشه ایی از آن می نگاری...مرا تکرار کن کنار تمام آن حرف هایی که هر روز تکرار می کنی
اینجا یک ساعت مانده تا افق و من انقدر که به تو نزدیکم به خودم نیستم ، مرا نگه دار ، من نیاز این همه رهایی را امروز در این باز ایستادن معنا می کنم ، مرا نگه دار ، نمی خواهم به افق برسم ، افق برای من سقوط است ، با دست هایی که نداریشان مرا نگه دار...

No comments:

Post a Comment