2014/11/22

خواب های سرد و زمستانیِ آخرین ماه پاییز

داشتم برای خودم یک خواب بد می دیدم که با صدای تلفنی که از توی خواب می آمد بیدار شدم، چشم هام می سوخت..دقیقه ایی بعد موبایلم شروع به آلارم دادن کرد قطعش کردم، خیره به سقف طاق باز دراز کشیدم، حتی با چشم باز هم تصاویر خوابم تکرار می شد، چند نفر آمده بودند، ریخته بودند، همه جا را گشته بودند و من بین آن همه شلوغی فقط به این طرفو آنطرف کشیده می شدم، نگران چیزی بودم که نمی دانم چه بود، شاید آنجا توی خواب می دانستم اما اینور در بیداری یادم نیست و زنگ تلفن و صدای یک زن! چه خواب عجیبی بود...راستش برای اول هفته کمی سنگین بود، خستگی سرگردانی خواب را با خودم از رختخواب بیرون می برم، آب سرد رخوتم را کمتر نمی کند، آماده می شوم و بعد خودم را به هوای سرد بیرون می سپارم، در راه مدام به بقیه خوابم فکر میکنم که آیا آنچه را که نباید پیدا می کنند؟؟ به سرویس که میرسم چشم هایم را دوباره می بندم، خواب می آید اما ادامه ی خوابم را نمی بینم، چیزهایی هستند که ما هیچ وقت نمی فهمیم...
حالا که باز به خوابم فکر می کنم مثل یک نقاشی که ذره ذره تکمیل می شود و شکل های مبهم بی معنی شکل چیزی می شود که می شناسیم، دارد جان می گیرد. می دانی، مثل اینکه احساس کنی در پس زمینه بین آن همه شلوغی کتابی روی میز بود " تمام زمستان مرا گرم کن" و ته صدای زنی که شعری می خواند :
"زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
 ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است"

شاید این ها تنها تصورات ذهن خسته ام باشد آخر در آن همه شلوغی صدای پرت شدن چیزها، خرت خرت پایه ی تخت...کجا صدای آرام زنی شنیده می شد ؟ نمی دانم...
خواب های عجیبی می بین این روزها...

2014/11/17

مرا به خیر تو امید نیست...

ما ایرانی ها بی اخلاق ، بی صفت  و پستیم ، ادعای فرهنگ را بگذارید دم کوزه آبش را بخورید ، بپذیریم که بیشعوری یکی از صفات بارز ماست...
دیروز فهمیدم که لینکی از مرگ خواننده ی متوفی در شبکه ها پخش شده که تن و بدن خیلی ها را لرزانده ، که خانواده ش را غمگین تر از آنچه بودند کرده ، جک های زیادی هم در موردش خواندم ، چند ماه پیش در بوح بوحه ی اسید پاشی ها آدم هایی بودند که از فرصت ترسیدن و وحشت مردم؛ برای خود تفریح آفریدند ، آدم هایی که فیلم های خصوصی مردم را منتشر می کنند ، آدم هایی که شایعات وحشتناک می سازند ، آدم هایی که در این جان به لب رسیدگی ها می کوشند برای مطرح کردن خودشان دیگران را از آنچه که هستند بدبخت تر و غمگین تر کنند و و و...
برایم جای سوال است که چرا نمیمیریم از این ننگ ها ، چند وقتی است که دیگر به ایرانی بودنم افتخار نمی کنم ، از آدم های این کشور متنفرم چون برای من و امثال من که نان خورده از همین خاکیم ارزشی قائل نیستند...
من از شما مردم مجنون که آزردگی روح و روان من برایتان اهمیتی ندارد متنفرم ، آمار تیمارستان ها را ندارم اما می دانم جای خیلی از شما آنجاست، نه تنها در تیمارستان روانی بلکه در زندان های مجرمان روانی ، شما مجرمید ، شما مجرید که روح و روان آدم های دیگر را می کشید...
امیدی برای اصلاح ندارم ، ما همه گی در این ننگ خواهیم مرد ، با داغی بر پیشانی که توهینی هستیم به نسل انسان و انسانیت...

2014/11/09

تینا

تینا دختر ساده ایه ، یه جور بیرحمانه ایی بی غل و غشه ، لبخند که میزنه می تونی پشت لبخندشو ببینی ، پوست گندمی داره ، موهای خرمایی تیره ، گاهی عینک می زنه به چشماش و گاهی هم نه ، تینا رو که می بینم یک جور غرور خاصی بهم دست می ده از اینکه باهاش دوستم ، یعنی دوست که نه یک جور آشنا ، با هم همکار نیستیم در واقع تو دو تا ساختمون جدا هستیم اما از وقتی که بهش گفتم سلام تینا جون از اون به بعد وقتایی که تو غذا خوری باشم اگه برسه میاد می شینه با هم غذا می خوریم ، تینارو دوست دارم ، یک جور حس دست اول بهش دارم ، انگار شبیه هیچکسی نیست غیر از خودش ، آدم خودشه ، آدم زندگی خودشه ، آره می دونم ما خودمون ، هر کدوممون آدم زندگی خودمون هستیم اما از دید من تینا فرق می کنه ، وقتی نگاش می کنم می بینم که هیچ چیز جذابی نداره حتی برای تلفظ بعضی از حروف هم دچار مشکل بزرگی زبانه گاهی، که البته منشش این مدل حرف زدنش رو هم شیرین می کنه ، تو دنیای امروز تینا بودن کار خیلی سختی شده ، اون جوری باشی که مردم وقتی اسمتو بگن لبخند بزنن ، اونجوری باشی که وقتی اسمشو می گی اولین حدس همه " تینا ر" ؟ باشه،  اینجور سر زبون ها بودن واقعا معرکه است ، می دونم که من هیچ وقت مثل تینا نمی شم چون من خودمم و هیچ وقت دلم نمی خواد یک طور دیگه ایی باشم ، چون این "من" به مقتضای زندگیمه... اما فکر می کنم که "من" ، یه تینای درون دارم که می تونم درک کنم تینا بودن چقدر قشنگه ، حسم این هست که وقتی تو صفاتیو در دیگران می بینی اون بینش بخشی از شخصیت تورو بهت نشون می ده ، برای خودم خوشحالم که هنوز می تونم از خوبی درک داشته باشم ، تیناهای درونتونو پیدا کنین و از دیدنشون لذت ببرین :)