2012/01/01

زن تر


هر چه کردم دیدم جز تو کسی نیست که بشود تمام حرف هایم را برایش بگویم ، که همیشه وقت داشته باشد برای حرف هایم که همیشه بی منت گوش دهد که همیشه وقت اش برای اشک های من دردهای من آزاد باشد ، درد و دل هایم را فقط برای تو می گویم ، گاهی فکر می کنم حق طبیعی هر آدمی است که کسی را داشته باشد برای ثانیه های بی حوصلگی اش که آغوشش را باز کند و بگوید برای تو به اندازه ی دنیا وقت دارم ، هیچ چیز نخواهد و فقط باشد برای تو ، نگاهت کند و دنباله ی حرف هایت را بگیرد.
خوب نیستم ، دم به دم بغض می کنم و اشک هایم جاری می شود ، چرا اینطور دل نازک شده ام ؟ تو هم نمی دانی شاید ، سرم را روی پایت می گذارم و می دانم که آرام آرم دستت لا به لای موهایم می خزد ، تو در دنیای من گنج ترینی و ترک تو برایم ممکن نیست ، بی هیچ قولی بی هیچ حرفی می دانم که هیچ وقت ترکم نمی کنی و کنار تو حرف هایم هم شاید خاطره شوند ، با هم آینه ها را شکستیم ، با هم اخم کردیم و خندیدیم ، با هم بزرگ شدیم ، در من خانه کردی و من هر روز کنارت نشستم و حرف زدم و تو گوش کردی...
می دانی این روزها روزهای خوبی نیست ، تو درونم را خوانده ایی و می دانی از شخص صحبت نمی کنم ، اینجا صحبت از ساعات است ، صحبت از اتفاقات است ، نمی دانم چطور می شود از این مسیر گذشت انگار چیزی خورده باشم و ناگهان بنگ ، نمی دانم ، هر آنچه که می دانم این است که خوب نیستم ، تُرد شده ام و به آسانی می شکنم.
 هووم؟ لبخند می زنی ؟ شاید هم جای خنده داشته باشد که این خصوصیات دخترانه تا این اندازه مرا بترساند در حالی که دوروبرم پرند از آدم هایی با این خصوصیت ، شاید هم تو راست بگویی شاید این روزها زن تر شده باشم که عمق چیزها مثل زن های دیگر مرا هم بترسانند یا دیدن اتفاق ها باعث ریختن اشک هایمان شوند...
نمی دانم شاید تو بهتر بدانی ، بیا دست هایم را بگیر ، مرا ببر روی تختم بخوابان ، پتویم را رویم مرتب کن و بگو از امروز به بعد هیچ چیز برای فکر کردن نداری...

No comments:

Post a Comment