2012/01/09

هیچ پیش آمده...

هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی ؟

هیچ پیش آمده از جان و جهان سیر شوی؟

هیچ دانی چه گرانبار غمی است

کز پس عمری با سعی و عمل خو کردن

فارغ از سیر فلک رو به زمین آوردن

وانگهی این سیه کار هوس باز سراپا نیرنگ

بزند چرخی و بازیچه ی تقدیر شوی !

هیچ می دانستی چه غم جانکاهی است

نوز برنامده از چاله فتادن در چاه

نوز نگشوده ز افسانه و افسون گره ایی

با دوصد بند گران بسته ی تزویر شوی !

هیچ دیده استی در پهنه ی گیتی جایی

که در آن نسل جوان از پس عمری شورو طلب ، جوش و خروش

خسته از بار ملالی که گرفته است به دوش

مشت خود بر دهت کوبد و آشوبد اگر

بشنود از تو دعایی که برو پیر شوی !

هیچ باور داری زیر این بَر شده ی دودوَش زنگاری

سرزمینی است عجیب همه چیزش وارو

کن در آن مرگ به از زندگی است

شرف انسان در بنده گی است

دیده ی گریان خوب است و لب خندان بد

محبت های خدا فقر و نیاز و مرض است

که کنی عصیان روزی تو اگر سیر شوی !

هیچ پنداشته ایی بسته به آینده امید ، عاشق صبح سپید

ای به سودای طلوع سحری جسته ز جا

راه پیمای جهان فردا

کس پس عمری سعی و عمل ، شوق و امید

زیر آوار شب تیره زمین گیر شوی !

هیچ می دانستی ون در این دامگه جهل و جنون ، زرق و ریا

به گناهی که چرا دم زدی از چون و چرا

هدف ناوک مردافکن تکفیر شوی !

 

هیچ پیش آمده کز هستی دلگیر شوی ؟

هیچ پیش آمده از جان و جهان سیر شوی؟

 

 

 

.......

شعری از سعیدی سیرجانی

No comments:

Post a Comment