2012/01/20

گذشته نمی گذرد


گذشته ، گذشته است....شاید این غلط ترین جمله ایی که شنیده ام نباشد ، اما یکی از جمله های غلطی است که شنیده ام ....گذشته را نمی شود خط زد ، گذشته همیشه چون سایه ایی در تعقیب توست ، گاهی چشم هایمان را می بندیم مثل کبکی که سرش را در برف ها فرو می کند خودمان را فریب می دهیم و می گوییم از گذشته گذشته ام ،من در حال زندگی می کنم و و و بسیار از این دست بزرگ نمایی ها و خود فریبی ها...
واقعیت آن است که ما را از گذشته گریزی نیست و گاهی دردناک می شود ، انگار که نمک ریخته باشند روی زخم های عمیقت...گاهی هم از شانس خوبمان خاطرات شاد به سراغمان می آید و تمام این ها به ثانیه ایی با یک جرقه ی کوچک اتفاق می افتد.
گذشته را نمی شود حذف کرد ، نمی شود ترک کرد ، گذشته گاهی از حال هم جاری تر است...لحظه ایی که سیگارت را گرانده ایی و به شعله ی قرمزش خیره شده ایی و یا دست خطی را می خوانی و یا عطری را حس می کنی...همه ی اینها خبر از گذشته دارد ، خبر از گذشته ی تو ، روزهایی که گذرانده ایی و شاید گاهی حسرتش را بخوری که چرا این همه زود گذشت و یا چرا این طور گذشت.
دلم می گیرد وقتی روی خط گذشته سیر می کنم و یا تو را می بینم که ناگهان نگاهت از حال پر می کشد و راهی گذشته می شود و شاید این یکی از آن حس های زنانه باشد که در بعضی زن ها عمیق ترند ، نمی دانم.
موهایم را شانه می کنم و فکر می کنم چطور می شود تاثیرات گذشته را محو کرد ، چطور می شود غم ها را کم کرد و چراغ روشن کرد برای مقصد آینده ، چطور می شد که همه چیز فقط برای همان لحظه اتفاق می افتاد و در همان لحظه زندانی می شد و فقط همین ، هر روز یک تجربه ی تازه بود و چیزی خاطرت را نمی آزرد...شاید اینطور زندگی راحت تر می گذشت..می دانم ، می دانم منطقی نیست ، منطق می گوید امکان پیروزی در این فرم زندگی به زیر صفر می رسید زیرا آدم ها همواره اشتباهاتشان را تکرار می کردند...
بله می بینم هیچ گریزی نیست...

No comments:

Post a Comment