دست هایت را می گیرم ، می دانم که عبورم خواهی داد ، راه تاریک است و مقصد دور . در این راه تنها جان پناه لحظه هایم تویی ، آرامش دقایقم ، خوابم را آرام می سازی و بیداریم را امن...دست هایت را می گیرم هم قدمت می شوم به اعتبارحضورت دست به دیوار نمی سایم ، چشم هایت فانوس راه است و لبخندهای گاه و بی گاهت لذت لحظه.
کنار حرف هایت مثل پر سبک می شوم و وزن تمام دردها از شانه هایم پایین می خزند ، مهربانیت بی پایان است و مرا از خواستنت گریزی نیست .
No comments:
Post a Comment