2012/01/11

چیزی به اسم شادی

با تمام اتفاقاتی که در روزهای گذشته افتاده امروز احساسم رهاست ، سبک و بی درد ، دلم می خواهد ور بدبینم را که هر لحظه نهیب می زند این بی حس  شدن در مقابل درد است را کناری بگذارم و به ور خوشبینم گوش بدهم که می گوید یادگرفته ایی چطور دردهایت را کنترل کنی یاد گرفته ایی بزرگ باشی و سختی های روزهایت را آرام آرام با قلپ های آب فرو دهی و خودت را برهانی ، امروز کسی کنارت هست که دست هایت را می گیرد ، چشم هایت را می داند و کنارش همه چیز آسان می شود.

زن های متولد زمستان همیشه عادت کرده اند حقیقت را بگذارند جلوی چشم هایشان و هر چقدر هم که خود را جا به جا کنند ، باز هم کمی که چشم بچرخانند می بینندش و خوب این تا اندازه ایی خوب است و بیشتر پریشان کننده زیرا که در تمام نوشته ها خوانده اییم که حقیقت در اکثر موارد لخت و بی آذین است و تلخ.

امروز یک لیوان چای داغ برای خودم ریختم ، پشت سیستمم نشستم و شروع کردم به نوشتن و دلم حوالی دیشب و آن نگاه های دل نگران پر می زد ، چقدر خوشحالم که می توانم از چشم هایت بخوانم و اینکه گاهی می پرسم...خوب گاهی دلم میخواهد بشنوم ، این یک عادت ترک نشدنی است ، که دلم می خواهد حس های خوبی که می گیرم ، شوق هایی که هست و ضربانی که می کوبد به کلمه بنشیند ، می دانم می دانم گاهی کلمه ها کم اند برای رساندن منظوری و ناقص می دانم ، همین است که دست هایت را لمس می کنم ، همین است که گاهی ناگهانی می بوسمت ، معلوم است که نمی شود همه ی حس ها را با زبان بیان کرد.

راستش را بخواهی ما زن های زمستانی عاشق عشقیم ، مثل آفتاب گردان که عاشق آفتاب است و انرژی می گیریم از عاشق شدنمان که اگر عشق نباشد دنیا برایمان ارزشی ندارد ، من یک زن زمستانیه عاشق پیشه ام که به تازگی یاد گرفته است با عقل هم می شود عاشقی کرد ، که می شود کنار عشق رشد کرد و قد کشید و عمق اش را حس کرد و نترسید.

کنار تو نمی ترسم انگار و می توانم هرچقدر که می خواهم کوچک شوم.

گفتی از شادی ها بنویس ، گفتی از روزهای خوبت ، گفتی که رنگ های تیره را کم کن از کلماتی که به کار می بری و انگار که وزن غم در نوشته هایت بیشتر است ، چه می شود کرد عزیز جان روزهایی که گذشتند...خوب نمی شود تعریف درستی ارائه داد چون اگر بگویم همه اش به غم گذشت دروغ محض است اما شادی های روزهای گذشته هم ته مایعی از غم داشت انگار که بدانی حادثه ایی در کمین است ، می دانم که می دانی ، این روزگار زخم هایی به من داده است که گاهی سر باز می کنند و خوب...

زن متولد زمستانت کم کم یاد می گیرد چطور شادی ها را مطلق بنگارد ، یاد می گیرد که چطور کشف کند و ثانیه ها را آن طور که هست ، باشکوه در کلمه بگنجاند.

 

 

No comments:

Post a Comment