2011/12/04

مرد / زن

مرد که باشی از آن مردها که واقعا مرد بودن را بلدند در مقابله با شرایط دشوار و تصمیم گیری های سخت ، به ویژه مسائلی که ناخواسته اند و درد دارند ، یک جایی ، شاید سر یک پیچ باشد یا پشت چراغ قرمز ، روی نیمکتی در پارک یا گوشه ی تختِ اتاق خواب ، چشم هایت را می بنی ، نفس عمیق می کشی و تصمیم می گیری و نیمه ایی از دلت را پاک می کنی...درد ها را در مشتت می گیری ، می روی لب رودخانه ی زندگی ، دستت را می بری زیر آب و مشتت را باز می کنی و می گذاری گذر زمان دردهایت را بشوید...
زن که باشی از آن زن هایی که واقعا زن بودن را بلدند در همان شرایط سخت ، گوشه ی تاریکی یا بالشی پیدا می کنی اشک هایت را بی صدا می ریزی ، مشتت را آنقدر فشار می دهی که صدایت بلند نشود ، بعد بلند می شوی لباس می پوشی ، قدم می زنی ، نفس می کشی ، می گذاری باد غوغای درونت را کمی آرام کند ، تصمیم می گیری و بعد از آن یک لبخند پررنگ روی لبت نقاشی می کنی و به همه می گویی بعد از گذشت تمام آن روزها امروز بهتری...

No comments:

Post a Comment