2011/12/04

درباره ی خودم


آدم ها ی این روزها بی دلیل و با دلیل واقعی و غیر واقعی شادند ، لبخند می زنند ، گاهی ریسه می روند حتی و من در دلم می گویم چقدر دلیل برای شاد بودنم کم است.
به تو که فکر می کنم تصویری از شادی می بینم در هاله ایی از غم. که مرا به عرش می برد و فکر به روزهای آینده گاهی عمیق بر زمینم می زند. تو را دوست می دارم و این محتمل ترین دلیل شاد بودن من است ، اینکه کنارم نفس می کشی و حرف می زنی و حتی اخم می کنی و...این دنیای روزمره ی مثل همه برای من محتمل ترین شادی است . به سفر که فکر می کنم تصویری از غم می بینم مزین شده به زرق و برق کشف چیزهای جدید و شادی های پنهان و در دلم چیزی جا به جا می شود. به کار که فکر می کنم تصویری از شادی می بینم درگیر با غصه های فراوان و خستگی های مداوم...
خواستم بگویم من به معنای واقعی کلمه نسبی هستم ، یک آدم با دید کاملا نسبی و این دید همیشه روی خط نگهم می دارد ، نه شادِ شاد ، نه غمگینِ غمگین...اما از آنجا که روزگار است و بازی های خودش را دارد ، غم هایی هستند که جدا از تمام شادی ها به طور کاملا ناگهانی به قلبم هجوم می آورند و من هیچ سد دفاعی ایی در برابرشان ندارم و حتی این روزها پناهگاهی...
امروز مصداق یکی از همان وقت هایی است که بی دفاع ایستاده ام و غم ها می نوازندم ، می دانم که این هم خواهد گذشت اما گاهی فکرهایی هست ، دل شوره هایی هست و تصویرهایی که امیدم را کم رنگ می کنند ، امید به داشتن یک زندگی شاد ، من از تمام راه هایی که هر کس می تواند برای شاد شدن داشته باشد رسیدن به آرامش را انتخاب کرده ام و گاهی سخت است با وجود تمام حرف هایی که می شنوی و تصویرهایی که می بینی و انتظاراتی که در خودت ساخته ایی...
می دانی ، گاهی به جایگاهم فکر می کنم و دنیای تو و...نمی دانی ، نمی دانی عشقم ، گاهی شاد بدون بسیار سخت است ، بسیار سخت.

No comments:

Post a Comment