2011/08/21

دستو پا زدن

آنقدر راه رفته ام که کناره های پایم تاول زده اند ، افاقه نکرده است انگار ، هنوز باید راه بروم هنوز باید ساییده شوم ، هنوز باید تکیه ایی گوشه ایی مانده باشد ، این حجم از انسان فرو می ریزد وقتی... نمی شود به این سادگی همه تکه هایش را پیدا کرد
خسته ام ؟ درد دارم ؟ نمی دانم ، حس نمی کنم انگار
سکوت مطلق
روشنایی سیگار
من به تنهایی خو گرفته ام یا تنهایی به من ؟
صدای نفس های خودم را که می شنوم می ترسم و این شروع یک فهمیدن تلخ است
اشک می ریزم و فکر می کنم چقدر دیگر باید بگذرد
کسی که از ابتدا این خط را برایم رسم کرده ، فکر اینجایش را کرده بود ؟
من با این حجم اندوم چی می توانم بکنم ؟
دستم را می کشم پاکت را پیدا می کنم و سیگاری دیگر
شیف دلیت ما آدم ها کجایمان تعبیه شده ؟
احساس حماقتی عجیب می کنم و اشک هایم سیل می شوند
می توانی نباشی ؟
باید بتوانم ، باید
آرامت می کنم ، آنقدر که فکرهایت یک روزی مسخره ترین کمدی دنیا شوند
تو لیاقت بهترین ها را داری
من سد رسیدنت نخواهم شد
عشقم را خاک می کنم
نه! مراسم نمی خواهم ، با خودم که بمانم همی چیز سریعتر می گذرد
معجون زمان آرامت می کند و من از آن بالا کیف می کنم وقتی لبخند می زنی و چشم هایت برق می زند
کافی است نباشم
 

No comments:

Post a Comment