2011/08/07

زن اگر باشی

زن که باشی دست و دلت برای همه چیز این دنیای خراب شده می لرزد ، هر چقدر که سفت باشی ، هر چقدر محکم باشی اما ته دلت می لرزد
زن که باشی دنیا به چشمت گاهی آنقدر بارانی است که اشک هایت را فراموش می کنی
زن که باشی همیشه معنیِ نگاه ها را می فهمی ، حتی اگر بخواهی خودت را گول می زنی اما می فهمی
زن که باشی همیشه در حاله ایی از ابهامی ، همیشه خودت را می پیچانی لای دلتنگی های هر روزت ، راه می روی ، نفس می کشی اما آن عمیق ترین حست به بوی دلتنگی آغشته است همیشه
زن که باشی دست های قدرتمندی داری ، که قویترین ها را رام نوازش می کنی
زن که باشی حتی اگر یک زن زمستانی ، چشم هایت گرم است 
زن که باشی رموز ساحره بودن را از اجدادت به ارث می بری و گاه آنقدر بی استفاده می گذاریشان تا می پوسند و تو یادت می رود چه قدرتی داری
زن که باشی می دانی مرد بودن آنقدرها هم سخت نیست ، همیشه می دانی سرانگشتان لطیفت برای چه خلق شده اند
زن که باشی طلوع و غروب گاهی بنده ات می شوند حتی اگر ندانی


No comments:

Post a Comment