2014/10/07

شاید که تو حق داری

منتظر بودم اسممو بگه که در جواب بگم مُرد! اینو چند سال پیش از میم یاد گرفتم ، وقتایی که از دستم ناراحت بود ، صداش که می کردم می گفت مُرد!...شاید هیچ وقت کسی در جواب خودش اینو نگفته بود که بدونه چقدر ترسناکه اینکه بی خبر از همه ی دنیا اسم یکیو بگی و بعد...اما صدام نکرد عوضش رفت دنبال کارای خودش ، منم نشستم به فشار دادن دگمه های کیبورد ، الف اومد حرفای خوب زد،  اما من دلم یه جوری بود، یه جور دلشوره از شنیدن مُرد ، نباید این چیزارو یاد بگیرم...سرمو گذاشتم رو دستم سعی کردم به "بانو" فکر کنم ، به اینکه در جواب بعضی از حرفام می گفت ، اینکارو که کردم "بانو"، یا اینو قبلا گفته بودی "بانو"...آره "بانو" بهتر بود یه جوری حس خاص بودن بهم می داد یه جورایی حواسمو پرت کرد و بردم لا به لای روزهای گذشته یه جاییش دیگه طاقت نیاووردم سرمو از رو دستم بلند کردمو تایپ کردم ، چه فایده! حرف باد هواست...آره حرف باد هواست...و چقدر بد وقتی برای تسکین چیزی به جز باد هوا نداشته باشی...
آدم راه هاییو میره که فکر می کنه باید بره و هیچ وقت فکر نمی کنه شاید باید اون راهیو می رفت که فکر نمی کرد باید می رفت ، می دونی چون بعضیامون بدجوری خیال برمون داشته که کارمون درسته ، آره منم اینجوری بودم اما الف و میم اینجوری نبودن ، بررسی می کردن ، مجموعه رو نگاه می کردن اما من بلد نبودم مجموعه رو نگاه کنم ، نه! نه اینکه بلد نباشم ، اطمینان نداشتم ، واسه همینم بهم گفت : " آخه یکیم که یه چیزی بهت می گه گیوز ا شت هم نمی کنی!" ، چه می شد کرد...اینجا با همه ی نداریا و کم داریاش یه چیزو زیاد داشت ، باد هوا ، صبح تا شب بشینو باد هوا به هم بباف و تهش ؟ هیچی از این چیزا واسه فاطی نمی تونی تمبون بسازی ، باشه بابا قبول اصلش یه طور دیگه است...
یه باریم یه شعر طولانیو توی جاده ی شمال خوندم و اون شب یه عالمه ستاره تو آسمون بود شایدم من خیال می کردم هست آخه هوا صاف نبود نمی دونم، به هر حال هیچ وقت وقتی یکی صداتون می کنه تو جوابش نگین: مُرد!!
مردن چیز ناجوان مردانه اییه...

No comments:

Post a Comment