2014/09/30

صدا بلندترین هجا نیست

+ آدم باید یک روزی جرات کند، همه چیزش را بگذارد و برود، انقدر برود که دیگر یادش نیاید که رفته است، حالا تو هی خودت را جذر بگیر ، با توام که بلد نیستی بروی و هی می آیی و فکر هم نمی کنی شاید این بار را نباید می آمدی باید صبر می کردی تا یکی دیگر بیاید..
- از یک جایی که گذشت دیگر گذشت، دیگر فرقی نمی کند که بروی یا بیایی یا کلا بنشینی
+ از یک جایی یعنی از کجا ؟
- برای همه که از یک جا نیست، بعضی ها به یک جایشان خیلی زود می رسد بعضی ها دیر، فکر می کنم به ظرف آدم وابسته باشد
+ آها، ظرف تو زیاد بود که هی می آمدی ؟ یا کم بود که هی نمیرفتی ؟
- ظرف من آنقدر بود که همه ی حرف های خودم و تو و آن دیگری و آن یک دیگری دیگر را تویش بریزم و تکان دهم و بعد یهو دیدم که از آنجایم گذشته..
+ چه تلخ
- تلخ نبود، فکر می کردم خیلی آدم مهمی هستم ، بیشترش چسبید به تنم
+ ببینم ؟
و دیدم...
و فهمیدم که حرفها روی تن جا می اندازند...
و بعد فهمیدم چرا هی نمیرفت 
و دیگر ساکت شدم

No comments:

Post a Comment