2011/10/24

دومین برگ از ماه دوم


زن های زمستانی وقتی خیلی دلتنگ اند ، آرام می شوند ، لبخندهای طولانی می زنند ، سرشان را کمی کج نگه می دارند و نگاه می کنند ، مات و خیره
زن های زمستانی اصول کمی می پذیرند ، کم حرف می زنند و نگهشان همیشه به دور دست است
به بخاری که از ماگ چایی بلند می شود خیره می شوم در خیالم به سیگار خیالی پک می زنم و دودش را ثانیه  ایی نگه می دارم و بعد فوتش می کنم .
یک موج قوی از خودخواهی درونم متولد شده است که انگار همه ی دنیا باید مرا دوست داشته باشند ، که انگار همه دنیا باید به من محبت کنند و در آغوشم بگیرند و اگر نه ....بغض می کنم ، اشک هایم همینجاست ، نزدیکِ نزدیک ، کافی است کسی بگوید چرا بعد...
یک موج خودخواهی شاید نه ، بلکه درماندگی ، درماندگی از این زندگی که حتی دیگر طاقت یک نه ساده را نداشته باشی چه برسد به نرسیدن ، نداشتن ، درد کشیدن
پک دیگری به سیگار خیالیم می زنم و در ذهنم می گردم ، سرچ این سُل...و نتیجه ی نهایی آه است

No comments:

Post a Comment