2012/07/15

نترس ، ترس برادر مرگ است

می گه برم ؟
می گم برو!
دوباره می پرسه یعنی برم ؟ می گم آره!
مکث می کنه ، می گه  نه مثل اینکه تو منظور منو دقیق متوجه نمی شی ! من از اینجا برمممم ؟؟؟
می گم اوهوم!
می گه شب حرف می زنیم
من: ....
میاد
می گه یعنی می ذاری برم ؟
می گم آره
می پرسه خوبی ؟
می گم :) آره
می گه خوش به حالت
من :)
..................
رفتن ، نرفتن ، موندن ، نموندن...
درک بعضی مسائل در زمان ممکن نیست ، درد بعضی رک بودن ها و بی پرده جواب دادن ها در ، درد صریح جواب گرفتن ها حل می شود...
ما رنج می کشیم و رنج میوه ی هستی ما باشد انگار که از کنار تمام خواستن های ما گره می بندد و رشد می کند و ترک می خورد و...
غصه هام را برای چندمین بار در بسته بندی از لبخند برایت می پیچم و راهیت می کنم ، دست تکان نمی دهم ، حتی برای بدرقه ات نمی آیم ، باید رفت ، باید این مسیر را رفت ، باید به انتها رسید به مقصد ، ترس ها هستند ، شلیک های بی امان توپ خانه ی زندگی لحظه ایی خاموش نمی شود و این خاصیت حیاط باشد انگار، اما...


No comments:

Post a Comment