2012/07/01

بووووم

چقدر بنویسم و بنویسم و بنویسم و با کلمات مرحم بگذارم روی زخم های دلم ، خسته شده ام ، از این من خسته شده ام ، کاش جایی بود که می شد من ها را فروخت و یک او خرید چقدر بهتر بود ، همه چیز راحت تر می گذشت ، قضاوت راحت می شد و چه بسا نادیده گرفته می شد چون اصولا اوها زیاد مهم نیستند.

خسته شده ام از اینکه این دستان لرزان را کشیده ام اینحا و کوبیده ام کوبیده ام و کوبیده ام تا نرم نرم آرام گرفته اند ، خسته شدم از تو هایی که به سادگیِ گفتن یک نه ، یا کار دارم یا ...همه ی کلمه های ساده ی دنیا غصه ی عالم را در دلت جا می گذارند و میروند.

اصولا چه فرقی می کند ؟

اصولا چه فرقی می کند که چه شده باشد من از این منِ چشم به دهان تو ،بین ها خسته شده ام ، من دلم یک منِ مغرور می خواهد ، یک منِ تا دندان مصلح ، ضد ضربه ، نمیر ، فدا نشو ، قربان صدقه نرو ، یک منِ سفت.

آخ چقدر دلم می خواست از گرفتن حقم به هر قیمتی خوشحال شوم نه اینکه بغض گلویم را بفشارد که ای وای  کسی غصه دار شد ، چقدر دلم می خواست در مقابل اشک ها و بی قراری ها آرام می نشستم ، دستم را می زدم زیر چانه ام و می گفتم ، خوب...دیگه؟ ، چقدر دلم می خواست به ازای هر دادی مشتی می کوبیدم و در ازای حرف های مفت ، حقیقت را تف می کردم توی صورت آدم ها .

چقدر دلم می خواست همان طور که بی پرده حقایق را درک می کنم ، درکم را به رخ آدم ها می کشدم که یابو برشان ندارد که خیلی زرنگ اند.

پووووووف

 

My mind going to blow….

 

 

 

 

 

No comments:

Post a Comment