2012/05/22

ضرب در قرمز

یک نفر نیست بگوید آیا شما به واقع خودآزاری نداری جانم ؟ ، می روی هر روز هر روز وبلاگی را می خوانی که درونت را پر از آشوب می کند، بعدش کلی سعی می کنی آرام شوی
یک وقت هایی زبان آدم قاصر است از گفتن ، انگار که لکنت گرفته باشی ، اصلا آدم حالش بد می شود و هیچکاری هم نمی تواند بکند ، وقتی به مرز خودخواهی آدم ها فکر می کنم....دلم گرفته است ، چرا این همه من ها مهم تر از تو ها شدند ، چه فرقی است میان من و تو ؟
مگر نه اینکه دوستت دارم همه ی ضمیرها را به ما تغییر می دهد ؟
پس چطور می شود به آدم ها اعتماد کرد ، چطور می شود با خیال راهت مسیر را ادامه داد ، وقتی به سادگی من ، تو را خورد می کند
دلم گرفته
پرده ها را کنار بکشید
دلم هوای تازه می خواهد
یعنی روزی خواهیم فهمید که آرام جان بودن ، چیزی فراتر از تمام معادلات هر روز ماست ؟

No comments:

Post a Comment