2010/12/23

Fact

نگفته بودم ، اما به پنج انگشت سربریده ام قسم که خورشید فاحشه ایی است که به گیسوان طلایی اش بزم شب تلخ سرد مزاج را روشنی می بخشد و آن زمان که خسته از جنبیدن های طولانی رو به خاموشی می رود دستان پلید شب احاطه اش می کنند . من خود به چشمان بی خواب خود دیده ام که معصومیت چشم هایِ انتظار چه وقیحانه دزدیده می شوند در میانه ی بازی این چرخ هزار رنگ و چه استادانه در خالی دو کاسه ی چشمشان برق نگاه عروسک هایی بزک کرده می نشاند آن منحوص ، محض نمایشخانه ی ابلیسانِ نیک جامع .
کجایی؟ هیچ می دانی کنار رودخانه ی ابدیت ، سرهای بریده ایست که تن هاشان شکار شده ی خنده های زندان بان روزگار است ؟ تیر می اندازد آن بی شرم...
گفته بودم ؟ گفته بودم که از راهی که باز نیامدی من بازآمدم و شعله های خشم در راه ماندگان تمام مسیر را سوزانده بود ؟
خواب مانده ایی ، خواب بمان ، بیداری دردیست که در تحمل ننشیند .

No comments:

Post a Comment