2014/07/25

بمان برای من بمان، دو چشمت آسمان من

بعضی از آدم ها جوری از زندگیت میروند، انگار به زور نگهشان داشته بودی، مثل یه کش، همینطور کشیده بودیو کشیده بودیو کشیده بودی که وقتی رها می شود نمی توانی درست ببینی کجا فرود می آید...یکی از دلایلی که از دوست پیدا کردن واهمه دارم همین است که مدتی را با کسی بگذرانی، خاطره های مشترک وحرف های مشترک پیدا کنی و بعد به هر دلیلی تو را ترک کند و آن قسمت از زندگی تو را با خودشان ببرند به نمی دانم کجا!
خوب یا بد این رفتارها آدم را از نزدیک شدن به آدم های دیگر دلسرد می کند، مخصوصا این روزها که همه در حال لیس زدن زخم های خوشان هستندو کسی زخم جدید نمی خواهد، حالا بحث این را نمی کنم که آدم ها حق دارند یا حق ندارند...هیچ راه حلی هم ندارم برای بهتر شدن این روند، به غیر از اینکه حصار دور خودم را بلندتر بسازم و همین تکه های مانده را برای خودم نگه دارم.

No comments:

Post a Comment