2012/04/04

90 رفت

یکسال دیگر هم گذشت ( اتفاق هایی افتاد و من دور شدم از چیزهایی و نزدیک شدم به چیزهایی و شش ماه دوم را آرامتر خوابیدم.)

همه چیز یک سال تغییر کرده است و یکسال رو به جلو رفته است البته از لحاظ زمین شناسی نه از لحاض عقلیو اخلاقیو چه و چه ، به هر حال اینجا ایران است و گفتن ندارد این حرف ها ، نوروز که می شود همه به تکاپو می افتند خرید و خانه تکانیو دیدو بازدیدو خلاصه بساطی است ، اما تمام این تلاش ها تنها به 13 روز بند است و بعد از آن تا نوروز سال بعد نه فامیل را می بینیم نه آنچنان به سرو وضع شهر و خانه مان می رسیم و نه خیلی چیزهای دیگر.
و سوال اینجاست که چرا این 13 روز اینهمه با بقیه روزها متفاوت است ، 352 روز رنگ دوستان و آشنایان را نمی بینیم و در این 13 روز آنقدر هم را می بینیم که تهش می شود برنامه ایی برای ندیدن هم دیگر ، البته شاید همه جا اینطور نباشد شاید برای بعضی ها این فرق محسوس نباشد ، اما برای من هست ، هنوزم نوروز را مثل بچگی ها دوست دارم و از چیدن سفره هفت سین لذت می برم امادیگر مثل بچگی از اینهمه دور هم بودن ها شاد نمی شوم و بعد از ساعتی خدا خدا می کنم که مهمانی تمام شود.
آدم های دورو برم تغییر چندانی نکرده اند ، من گذشته را گذاشته ام و گذشته ام انگار.

زن های زمستانی آرامش لحظه های تنهایی را دوست دارند و خوب از با خودشان بودن لذت می برند ، شاید برای نزدیک شدن به آنها باید چیزی فراتر از آنچه خودشان برای خودشان هستند بود.

بگذریم ، همه چیز می گذرد ، نوروز هم گذشت ، امسال هم می گذرد و باز نوروز و باز هم همه چیز مثل همیشه....
اصلا چه نوشتنی است ، چه گفتنی است وقتی هیچ چیز آنطور که باید نیست و تغییری حاصل نمی شود. یا شاید هم ما بلد نیستیم گلابی را مستطیل پرورش دهیم شدن اش می شود هان ؟

No comments:

Post a Comment