2012/12/31

مرا کوچ صدا بزن

دلم دنیای هری را می خواهد ، دنیای رنگ به رنگ ، دنیایی که در آن همه آنقدر به تو نزدیک اند که گاهی مجبور می شوی چمدانت را ببندی و راهی شوی و ناگهان کسی اسمت را صدا کند ، دنیایی که در آن با وجود از دست دادن های فراوان همیشه چیزی برای به دست آوردن وجود دارد ، نزدیک در دسترس بدون وقفه...

یا دنیا ی فرودو...دنیایی که تنها چیز مهم شجاعت است که اگر شجاع باشی و آماده همیشه برنده ایی ، حالم از دنیایی که در آن زندگی می کنیم به هم می خورد ، دنیایی که به راحتی می شود زیر همه چیز زد ، دنیایی که همیشه باید منتظر باشی ، دنیایی که هیچ چیز در آن کافی نیست ، دنیایی که به دنبال هر دردی درد دیگری است و زمان شاد بودن بسیار کم...

کاش ما آدم های شهر نشین هم کوچ می کردیم ، کاش مجبور نبودیم حتما چیزی بلد باشیم تا شکممان سیر باشد ، تخصصی داشته باشیم تا چرخ زندگیمان بچرخد ، کاش همه چیز مثل حرف زدن زیبا و آسان بود...

راه می روم بدون سیگار و چقدر عذاب آور است که نمی شود همه جا خودت باشی ، چیزی در درونم چنگ می اندازد ، دلم کوچ کردن می خواهد...کاش می شد کوچ کرد.

 

No comments:

Post a Comment