2012/02/26

جانِ من

دردهای تو در من...

یادت هست ؟ یک بار برایت گفته ام . وقتی درد می کشی مثل آینه ایی که روبروی آینه ایی دیگر ایستاده باشد دردهای تو در من تکرار می شود تا... بی نهایت آنچه که هست.

حال و هوای این روزهای من جایی میان کهنه و نو در نوسان است که این حس های گاه و بی گاه ، این حس تعلق بی وقفه و آن برق چشم ها و این دوستت دارم های نزدیک و و و...تمام من بودن هایم و تو بودن هایت و این ما که ساخته ایم که چقدر لذت بخش ادایش می کنم :  - ما

حرف های ما

خریدهای ما

دوست های ما

انتخاب های ما

و...

انگار چیزی باشد که هیچگاه تجربه نکرده ام اما بارها دست هایم را فشرده است.

تو که اینچنین نزدیک به دیوانگی های من موهایم را آرام از پیشانیم کنار می زنی و آرام بوسه می نشانی بر لبانم...

و منی که قدم به قدم روزهایت کنار تمام شلوغی های هر روزه روبرویت ایستاده ام و در رفت آمد روزها و این آدم های ثانیه به ثانیه چشم هایم به دست هایت ثابت مانده است...

جانی نزدیک به جانی ، و دردت درمن...آخ...

 

No comments:

Post a Comment