منو بوسید و از هم جدا شدیم ، درست همون وقتی که داشتم با لبخند به جای خنک بوسش فکر می کردم و اینکه بیام اینجا و بنویسم صبح باید با بغل و بوسه شروع بشه ، یه خانم چادری پیری که خب می دونین چطوری رو می گیرن ، یه طوری که من بشنونم گفت : انشالله که...
و من رد شدم و بقیه ی حرفشو نشنیدم ، نفرین کرد نه ؟
می دونم که نمی شه از این جماعت بیشتر از این انتظار داشت اما خب دلم گرفت...
No comments:
Post a Comment