2011/12/27

مرد من

مرد نزدیک بود طوری که نفس هایش را می شد شمرد ، گرم بود و بوی ساقه ی سیب می داد ، کنارش جهان همه سکوت بود و نوری آرام.
شک نبود
حرف نبود
صدا نبود
دنیایِ دیگری بود شاید ، یک دنیای گرد ، بی دغدغه ، بی بهانه
دست هایم می خزد و پیکرش را در می نوردد ، گوشه ی لب اش به لبخند خمی بر می دارد و دستانش پیچک وار در برم می گیرند.
مرد زیبا است  و روحش تمام اتاق را فتح کرده است .
مرد زیبای من ، مرد پاییزان و باران های شبانگاهی ، مرد خیابان های شلوغ و دغدغه های بسیار ، مرد من ، مرد نوازش های پنهانی ، بوسه های دزدکی ، مرد مهربان من ، مرد دیوانگی های عصرانه و خنده های بی وقفه ، مرد من ، مرد سادگی های قابل تقدیر ، مرد شنیدن ها و سکوت کردن ها .

.....

تو نگاهم کردی و من آغاز شدم.

No comments:

Post a Comment