کسی جایی انگار در کمین لحظه های من نشسته است
هر بار که پیش می روم ساعتی از راه مرا می دزدد
هر بار که به خواب می رود شادی رویاهایم را می بلعد انگار
هر بار که پیش می روم ساعتی از راه مرا می دزدد
هر بار که به خواب می رود شادی رویاهایم را می بلعد انگار
دست هایم را پیش می برم تا شاید شنل نامرعی اش را کنار بزنم اما دستم به چیزی نمی رسد
کوتاه شده ام انگار یا تنگ آمده ام شاید
روزهایم به ماسه زاری می ماند پر از سراب ، که چشم نواز است و در انتها مرگ بار
...
من کم می آیم
کم
یک جای امروز باید ایستاده باشی
باید منتظرم باشی
یک جای این لحظه ها باید
باید باشی
No comments:
Post a Comment