یک روزهایی هم هست که یک زن متولد زمستان دلش می خواهد هر وقت اراده کرد از آسمان برف ببارد
دلش می خواهد آنقدر برف ببارد که تا چند روز بشود رویش قدم زد
دلش می خواهد دست اش را دراز کند ، دستی که دلش می خواهد را بگیرد و با خودش به زور هم که شده ببرد پاتوق های هر روزه اش را نشان اش دهد
دلش می خواهد برای چند ساعت هم که شده "نه" از لغت نامه ها پاک شود و همه ی جواب ها مثبت باشند
دلش می خواهد مثل هفته ی پیش دست بهاری اش را بخزاند آرام لای انگشتانِ زمستانیش تا مطمئن شود قدمی عقب تر و جلوتر نخواهد افتاد
دلش می خواهد چشم هایش را بندد و تمام آن ساعت ها را مرور کند و گرم شود و سرد شود هی صدا باشد و هی بوی عطر باشد و هی و هی وهی
..
زن های زمستانی پیچیدگی بارش باران های سهمگین را دارند و سرسختیه برف های یخ زده اما همان قدر هم مثل برف ارتفاعات حساسند به رنج که ناگهان بهمنی می شوند بر پیکره ی دنییشان
زن های زمستانی سفیدند ، بنشین و بفهم
No comments:
Post a Comment