تو نمی فهمی
هر چقدر که برایت از تاریکیه این راه بگویم
هرچقدر هم که برایت از پک های عمیقِ منجرب به خون ریزی بگویم
خودت باید تکان های پر التهاب آن حجم مچاله شده زیر پتو را تجربه کنی
خودت باید یک بار محض آرام کردن لرزهایت خودت را سفت بچسبی
خودت باید بارها از صدای کوبش قلبت ترسیده باشی
خودت باید از سردی لحن حرفی سوخته باشی
خودت باید بدانی برای فهمیدن تمام اینها چقدر باید فرسوده باشی
پس چشم هایت را روی روشنی چشم ها ببند
مطمئنی نمیفهمم؟
ReplyDelete@ Sorry for you
ReplyDeleteThere is nothing to be proud or would make the pain of having to be happy
Cold
And hard
And not even be said having a strong heart, Dawn is near
:)
ReplyDelete