2015/11/21

سه راهکار کاربردی

سه راه کار کاربردی 

1: چطور یک دروغگوی کثیف نباشیم:
وقت هایی هم که کسی آزاری به شما نمیرساند، بدخلق و بی حوصله باشید تا وقتی یک روزی واقعا ناراحت و بد اخلاق بودید بقیه حس نکنند قبلا دروغگوی کثیفی بوده اید یا مثلا یک روزهایی که همه چیز خوب است شما خوب نباشید، قاطی باشید که یک وقتی به صورت کثیفانه ایی در حال دروغ بافتن به نظر نرسید.

2: چطور دیگران را از کثافتی که برایشان درست کرده ایم نجات دهیم:
دست خودمان را بگیریم ببریم یک قبری بکنیم توش دراز بکشیم خاک بریزیم روی خودمان یا نه دست دیگران را بگیریم ببریم یک جایی بیرون از گودال کثافتی که برای خودمان داریم و درون آن خوشحال و شاد هستیم.

3: چطور یک آدم طلبکار نباشیم و اشتباهاتمان را بپزیریم:
اول از همه اینکه هیچ وقت نارضایتی مان را از اوضاع موجود بیان نکنیم، همیشه لبخند بزنیم و اگر یک روزی خدایی نکرده یک نفر با رفتار عجیب یا حرف دردناکی قلب شما را نشانه گرفت یا نه حتی چشم شما یا نه حتی انگشت شما یا هر جای دیگر شما را نشانه گرفت شما بگویید ، الهی قربون اون نشونه گیریت برم بیا یه دونه اینورم رو هم نشون بگیر و این طوری میشود که شما دیگر آدم طلبکار و ازخود متشکری نیستید و همینطور با این رفتار جلوی اشتباهات خودتان را هم میگیرید و دیگر به مرحله ی بعد که قبول اشتباه خودتان است نمیرسید.

2015/08/02

سخت میشه درک کرد اتفاق حضور آدم ها تو زندگیت چجوری می افته این که یکی چطوری وارد زندگیت می شه جا باز میکنه، رشد میکنه، تکه کلام ها مشابه می شه، رفتارا مثل هم میشه و برای خانومها گاهی تایم پریودشون هماهنگ میشه.
اتفاق حضور آدم ها تو زندگی شاید به قول مادرم از همون حکمتا داره که کسی سر در نمیاره که یه روز بیانو یه روزی برن نه که مطلق همون نسبی.
غم یا شادی، درد یا آرامش، نفرت یا عشق می تونه هدیه ایی باشه که تو دستات میذارن و تو هنوز هم اتفاق حضورشونو نمی فهمی، جایی که باز کرده و وقتی جاش خالی می شه یادت نمیاد قبل از اون چی این جا رو پر کرده بود.
آدم اگر آدم باشه با اون ذات خاص خودش باید بلد بشه چطوری جاهای خالی رو پر کنه باید بلد بشه غمو بکنه و نمی دونم...غمو بکنه که شادی بیاد؟ میگم باید اما...یا ذات ما خرابو انسان وار نیست یا قانونامون غلطنو کاربردی نیستن. نمی دونم...
راستش شاید فقط اینو میدونم که دوست داشتن همون قدر که شیرینه تلخه همون قدر که انرژی میده ضعیف میکنه و همون قدر که به اوجت می بره زمینت میزنه، دوست داشتن شاید بهترین و بدترین اتفاقیه که می تونه برای آدما بیفته و همین طور داشتن؛ تا وقتی یه چیزیو نداری فقط نداری اما وقتی یه مدت داریو دیگه نداری هم نداری هم جای خالی محسوس داری هم غم داری هم...نمی دونم، شاید این دردو دل فقط برای اینکه خوابم ببره شاید برای اینکه ذهنمو خالی کنم از همه چی، شاید قراره مثل مسکن باشه شایدم همون اختتامیه اییه که لازم داری برای اینکه به خودت بگی تموم شد شایدم از رنجیه که می کشم، رنجی که انگار بر خلاف طبیعتمه...

2015/07/29

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...

یک روز هم می شود من بعد از تمام حرف های تلخی که به زبان آوردم آرام گونه ات را ببوسم و بگویم دوستت دارم و تو با چشم هایی که از همیشه مهربان تراست رد لبهایم را بگیری و بیایی و بیایی و برایت مهم نباشد که من چه هستم و که هستم یا نیستم...مهم همان لحظه است که بوسه ایی اتفاق افتاد.
یک روز هم می شود که من بهترین آدم دنیا باشم در نگاه تو و آنقدر آن سرتکان دادن های حسرت آلودت و چشم گرفتن های بی تفاوتت چای تازه ریخته ام را سرد و غمگین نکند.
یک روز هم می شود که آرزوی فردا را نکنم و در همان روز که از همه ی روزها نوتر است بمانم و با اشاره ی من همه ی پروانه ها به هوا بپرن.
یک روز هم می شود که تو زیباتر از هر روز لباس سبز چمنت را بپوشی و به گل ها فرمان بدهی که شکوفا شوند و من غلت بزنم غلت بزنم غلت بزنم و دلم نگیرد از اینهمه فضای خالی که بین دنیاهای ماست.
یک روز هم می شود که در آن روز اشک ممنوع باشد و اگر کسی نخندد جریمه شود و اگر کسی را بگریانی به بند کشیده شوی و میله ها به دست و پایت بپیچند مثل پیچک.
یک روز هم می شود که خوبی های من، راستی های من و عشقی که نثار دنیا می کنم موضوع حرف هایمان باشد و تو از ذوق دست هایت را در هوا تکان دهی و برایم بگویی یادت هست؟ آن صبح که از خواب شیرین بیدارت کردم چقدر لبخندت دلنشین بود...
شاید هم تمام اینها خیالات باطل است، خیال های باطل، خیال های باطل...زندگی همین است پر از قضاوت ها و انتظارها و نتیجه گیری های بی دانش، زندگی همین است به همین تلخی پر از درخواست های بی مورد و زخم زدن های پیاپی و شنیدن های دل بخواهی...
در این دنیا من هیچ وقت بهترین نمی شوم، حرف های تو مثل حریر نرم نمی شود و آدم ها بی چشم داشت محبت نمی کنند...


به دختر لاغر اندامِ متوسط قد درونم

فهمیده ام که 90 یا حتی 95 درصد لطف های آدم ها بی دلیل و به خاطر شخص تو نیست. شاید حتی به تو خیلی نزدیک باشند اما محبت می کنند گاهی که حال خودشان را بهتر کنند، محبت می کنند گاهی که پیش وجدان خودشان سرشان را بالا بگیرند، حتی گه گاه محبت می کنند برای چشم های دیگران یا حتی برای اینکه به تو بفهمانند چقدر بدی یا فکر فردای خودشانند که شاید دلشان بخواهد تو هم همان محبت را در حقشان کنی...
نمی شود فهمید، نمی شود حدس زد...فقط می شود نیت محبت های خودت را خالص کنی، که محض چشم های کسی باشد، که محض لبخندهای کسی باشد...
آدم ها گاهی خودشان هم مقصود کارهای خودشان را نمی دانند، گاهی گم شده اند، گاهی خودخواهند، گاهی دردمندند...
باید به آدم ها حق داد، نه به خاطر خالص نبودن نیتشان بلکه به خاطر آدم بودنشان، از جایگاهی که آن ها ایستاده اند زمین فقط قلمرو جولان دادن آنهاست...نمی شود کاری کرد، فقط می شود نگاه کرد، سکوت کرد و لبخند زد.

2015/07/25

یار با ریا

تو درمونگاه که بودم دو تا دختره با خنده و دلقک‌بازی اومدن تو اتاق تزریقات، تعحب کردم جایی که همه بی‌حالا میخوابن تا سرمشون تموم بشه، قیافشون به مریضا نمی‌خورد، اما در کمال تعجب دیدم یکیشون رفت رو تخت دراز کشید جفتشونم هی این‌ور اونورو نگاه می‌کردن دنبال یه‌چیزی که بعد از این که خانوم پرستار اومد فهمیدم چی بود...
اون خانوم مثلا مریض به خانوم پرستار گفت: ببخشید از این ماسکای اکسیژن هم دارین؟ خانوم پرستار گفت: داریم واسه چی؟ اونم جواب داد: می‌خوام بزنم عکس بگیرم، بعد که مکث خانوم پرستارو دید گفت: عکسو لازم دارم می‌خوام حال یکیو بگیرم...
دلم لرزید...
خانوم پرستار گفت: یعنی این همه پول خرج کردی الکی که حال یکیو بگیری؟
همراهش گفت: الکی نیست که خودشم یکمی تقویت می‌شه!
چشمامو رو هم فشار دادم روزای قبل امروزو مرور کردم، موازی افکار من پرستار و دخترا حرف میزدن
-: فکر شوهر کن، این آدما معلوم نیست بمونن
+: نه بابا تا حالا چند بارم زنگ زده من جواب ندادم
&: خیلی هم کار خوبی میکنی ادب می‌شه...
زاویه دیدم طوری نبود که ببینمشون، بی‌قرار شدم پرستارو صدا کردم که خلاصم کنه، وقتی پا شدم که خودمو مرتب کنم دیدم که پرستارو راضی کردنو ماسک اکسیژن رو صورتشه و همراهش در حال عکس گرفتن...
فکر کردم دیدم چقدر بین دنیاهای آدما فرقه...چقدر اندازه‌ی دلا متفاوته...چقدر آدما آزار رسوندنو خوب بلد شدن...عذاب‌وجدان وارد کردنو به هرقیمتی...انتقام گرفتنو در کمال خونسردی...حالم خوش نبودو ناخوش‌تر شد...

2015/07/19

Je t'aime

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم،  برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم....
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت، لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت، تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال، به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم....
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر بوی لاله های وحشی ، به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان، برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم....
تو را به جای همه ی کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها ، پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم....
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم....
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم

"پل آلوار"

2015/04/08

Loneliness - we are all alone or kind of lonely or absurd? ha ha

تنهایی دو صورت دارد یا تنهایی که تنهایی یا تنها نیستی اما احساس تنهایی می کنی، تنها بودن به خودی خود خوب است یا من فکر می کنم که خوب است چون از نظر من آدم یک سری دیل ها دارد که فقط با خودش تنهایی می شود از آنها لذت ببرد اما از یک جای داستان این تنهایی دلچسب می آید انگشت شصتش را می گذارد روی حلقومت آنجایی که می توانی نبض را درست حس کنی، همان آن جاها و هی توی چشم هایت نگاه می کند و به تو می گوید ، ای بدبخت بی کس ، و این عبارت در صورتی که تنهاییت از دسته ی اول باشد صدق می کند ، در مورد دوم می آید دستش را می گذارد همانجا بعد توی چشم هایت نگاه می کند و می گوید خاک برسرِ با همه کسو از همه کس رهایت (اینجای کار تنهایی کمی شاعر می شود) بعد تو می مانی مشکل از انتخاب هایت است یا از خودت و بین این دو مسیر در رفت و آمدی و یک جور نچسبی حس می کنی پشتت خالی است :/
هوم؟ منتظرید تهش نتیجه ی اخلاقی داشته باشد ؟ یا مثلا راه حل داشته باشد ؟ هیچکدام را ندارد ، همین خواستم درد را بنویسم و تمام.